(پیشی جاااااان)
این عکس گربه ای هست که توو باشگاه قبلی مون بود
چه قدر ناز بود چه دختری بود!
همه اش دور و ور آدم بود و چه انسی با آدما داشت به خصوص
بعضی از افراد باشگاه مثل من که
باهاش بازی می کردیم و اونقدر خودشو واسمون لوس می کرد
که نگووووووو...!
توو عکسم معلومه زل زده از نزدیک توو گوشی،
و البته بهشم می رسیدیم و خوب تغذیه اش می کردیم...
گاهی داشتیم تیر می زدیم که یهو می دیدیم
اومده وسط پاهامون و
خودشو هی می ماله به پامون،
البته تمرکزمون بهم می خورد و تا ردش نمی کردیم اونور
نمی شد تیر بزنیم!
مربی جااااان براش جا درست کرده بود و زمستون
یه جای نسبتا" گرمی داشت.
اما..
یه روز که اومدیم باشگاه هیچ اثری ازش نبود
هرچه گشتیم و از این و اون پرسیدیم
خبری ازش نبود که نبود..
نمی دونم چون خونگی بود و با مردم گرم،
کسی دزیده بودش یا رفته بود جای دور و گم کرده بود یا رفته بود زیر ماشین؟
خلاصه آخر کارمون غم انگیز بود چون یهویی غیبش زد...!
شنبه ۹۶/۷/۲۲
امروزم ، البته شب شده بود، توونستم در باشگاه حاضر شم
و تمرینات خوبی رو زیر نظر استاد جان انجام دهم
تعدادی از دوستان هم باشگاهی هم
آمده بودن که به اتفاق
تیر زدیم و
در
فواصل تیراندازی،
گپ و کفتگویی با هم داشتیم.
در مجموع از حضور در باشگاه و دیدار مربی و دوستان
خوشحالم و انرژی مثبتی که دریافت
کردم خستگی و از دست
دادن انرژی فیزیکی رو
واقعا" جبران کرد...
"هوالجمیل"
کوه پیمایی 96/7/20
دیر عازم کوهستان شدم به دلیل خستگی
روز قبل و استراحت صبحگاهی!
حدود ساعت 9 میدون درکه بودم و برای اولین بار با جماعتی
که معمولاااااا برای ناهار به درکه میان و تا کوه پایه ها
تفریح کنان در معیت دوستان یا خانواده عزیمت
می کنن و در مناطق خوش آب و هوا و عموما
در کنار رودخانه اتراق کرده و بساط
ناهار را آماده و دودکباب
راه می اندازند
هم قدم
و
هم سفر شدم...
روز شلوغی بود و جماعت برخلاف هفته قبل گروهی به کوهستان و
کوه پایه ها زده بودن و گذرگاه های عبور شلوغ و پر جمعیت
بود. تا بالای آبشار کارا و بندعبداله و حوالی آبشار جوزک
بالا رفتم، این هفته مشکل کفشم داشتم چون کفش
کوهم هفته پیش دیگه از فرم خارج شده بود و
اونو انداختم بیرون، کفش کوه زاپاس رو
پوشیده بودم که راحت نبود و چون
مدت ها استفاده نکرده بودم
کمی خشک بود!
با این مقدمه
زیاد نمی توونستم به ارتفاعات بزنم!
حدود ساعت 11ونیم در یه
رستوران تروتمیز در همون حوالی اتراق کردم
و جای دوستان خالی صبحانه و ناهار
رو باهم سفارش دادم نیمرو و
میرزاقاسمی با مخلفاتش...
تا حدود ساعت یک پس از صرف غذا
اون جا بودم و بعد راه افتادم پایین.
ساعت 3 توو درکه بودم و عازم منزل شدم...
تعدادی هم عکس گرفتم که تقدیمتون می کنم...
رع
هوالجمیل
گزارش کوه پیمایی ۷/۷/۹۶ اولین جمعه پاییز...
ساعت ۶ و نیم صبج توو میدون درکه بودم و حرکت کردم به سمت کوهستان،
برخلاف هفته های قبل، صبح زود خیلی
خلوت بود از جا پارک ماشین ها مشخص بود که این خلوتی
می توونست به دلیل تعطیلی ها و مسافرت جماعت باشه!
مسیرهای عبور و گذرگاه ها هم نسبتا” خلوت و کم جمعیت بود.
هوا هم که عالی، تمیز و خنک...
هوالقادر
توفیق داشتم بعد از یکماه و اندی به دلیل ماه رمضان و
امتحانات در باشگاه تیراندازی حاضرشم و تمرین کنم.
دیدار دوستان و مربی جان علاوه بر شادابی،
نیروی مثبتی به همراه داشت که انجام
تمرینات رو برایم آسون می کرد...
امیدوارم تابستون امسال
بتوونم بیشتر به ورزش
و کارهای
عقب افتاده برسم...