گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو
گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو

گزارش کوهنوردی7...


"هوالجمیل"

 

گزارش کوه پیمایی پنج شنبه 93/11/16



طبق برنامه هر هفته ساعت 7:50 صبح در میدان درکه حاضر

بودم و تا ساعت 8:15 منتظر ماندم و بعد به یاری حق

حرکت رو شروع کردم،

مثل هفته ی پیش هوا بهاری و برای کوه پیمایی خیلی

مناسب بود!

 

من که به دلیل فصل زمستان لباس گرم به تن داشتم با اولین

فعالیت بدنی که کمی گرم شدم، به ناچار از لباس هایم

کم کردم و اونارو داخل کوله پشتی گذاشتم،

- دوستان اطلاع دارند که از لوازم ضروری که باید همراه کوه نوردها باشه،

یکیش همراه داشتن لباس گرم و اضافی در همه فصول سال هست،

اگه فرصتی شد اقلام مورد نیاز و ضروری رو که بالغ بر 100 قلم می شه

در جایی از گزارش یا جداگانه خدمتتون ارائه خواهم داد-

 

راه ها و گذر های عبور اغلب خشک و بدون یخ و برف بود!

فقط در بعضی از گذرگاه ها که آب از رودخونه یا آبشارها

نفوذ کرده بود خیس و گل آلود بود، که البته مشکلی رو برای

عبور و مرور جماعت ایجاد نمی کرد. جماعتی که البته هنوز

جماعت نشده بودن و کم کم داشت بر تعدادشون اضافه می شد،

ولی از ترافیک آدما هنوز در مسیر رفت خبری نبود!



یادمه قبلنا اکثر کوهنوردا صبح خیلی زود به کوه می زدن و

من هم به دلیل مشغله ی کاری فقط جمعه ها می توونستم

به کوه برم و چون طرف سربند و پس قلعه

می رفتم ساعت 4 صبح توو سربند بودم و قرار اولیه مون اونجا بود،

به دو دلیل : اولن از ساعت 5 صبح جاده در بند به سربند

توسط نیروی محترم انتظامی بسته می شد البته برای خودروها،

و اون مسیرو باید پیاده می رفتی!

دوم این که جای پارک ماشین کم بود و چون راه ماشین رو یک

خیابان باریک بود و خود اهالی هم ماشین هاشون رو همون جا

پارک می کردن، گاهی اگه دیر می رفتی مجبور بودی همون پایین

خیابان دربند پارک کنی و اون سر بالایی اسفالته رو پیاده بری!

که اصلن دلچسب نبود.

 

به خاطر مساعد بودن هوا و شرایط گذر گاه ها ، به راحتی

مسیر صعود به ارتفاعات امکان پذیر بود و به غیر از تعدادی

که مشغول خوش و بش و تفریح بودن، بقیه تقریبن حواس شون

به کوه و کوه پیمایی بود، خیلی زود به محوطه هفت حوض، منطقه ی

دوستداران کوهستان، کارا و آبشارش، کمپ امداد و نجات کوهستان

رسیدم و راهم رو به طرف بندعبداله ادامه دادم.



 بر خلاف هفته ی پیش وضعیت بدنی و آمادگی ام خیلی بهتر بود و

الحمدلله بدون مشکل تا بالا و محل اتراق، قهوه خونه شاهنشین صعود

کردم، ساعت 9:15 بالای ارتفاعات بودم و در محوطه ی باز قهوه خونه

نرمش و ورزش کردم، بعدش هم جاتون سبز صبحانه ی کاملی خوردم،

بعداز کمی استراحت و گشتی در اطراف، از داخل قهوه خونه و اطرافش هم

 چنتایی عکس گرفتم و چون بعدازظهر کار داشتم به ناچار در

ساعت ده و نیم عازم پایین شدم.

 





موارد چندی رو که امروز برخورد کردم:

دریکی از گذرهای باریک، استاد موسیقی سنتی جناب حسین علیزاده رو

دیدم سلام احوال پرسی کردم، استاد بهم نگاه عمیقی کرد، خواستم بگم

استاد شما معروف و عزیز هستین، من فقط هم اسم شمایم

که حجب مانع شد و استاد گذشت و رفت...

این هفته هم دوباره امیررضا خادم کشتی گیر اسبق تیم ملی رو دیدم همراهش

 یک کشتی گیر دیگه ای بود که نشناختمش! تا دوربین رو آماده کردم رد شدن و رفتن

و بازم از پشت ازشون عکس گرفتم!


 

از بعضی از قهوه خونه ها و رستوران های بین راه هم عکس گرفتم، جالبه چنتا شون

کله پاچه و سیراب شیردون از صبح زود آماده داشتن!

بیشترشون هم متاسفانه قلیون آماده به مشتریان عرضه می کردن!


 




 

قهوه خونه خانه دوست، این هفته هم بسته بود و از

زاویه ای دیگه یه عکس ازش گرفتم.

 


در مسیر برگشت کمی پایین تر از بندعبداله یه آقایی رو

دیدم با صورت خونین که توسط نیروی انتظامی ، یه سرباز و

یه گروهبان دستگیر شده بود و داشتن اونو به پایین می بردن،

خواستم از سر گروهبان به پرسم جریان چیه که یه نگاه غضب

آلودی بهم کرد و در جا منصرف شدم، راستش این بار دوربینم

آماده بود ولی از رو به رو ازشون عکس نگرفتم تا مورد غضبشون

واقع نشم! وقتی رد شدن از پشت ازشون عکس گرفتم.

همین طورکه داشتن می رفتن و من بهشون چشم دوخته بودم

داشتم به این فکر می کردم که خیلی خوبه که نیروی انتظامی برای

ایجاد امنیت در جاهای صعب العبور هم حضور داره، ولی این حضور نباید

باعث خدشه دار شدن آرامش شهروندانی بشه که تابع قانون اند

و هیچ گناهی رو مرتکب نشدن ولی خب خلاف کار

درهمه جا باید کنترل و تادیب بشه و بحثی نداره...     


 

به دلیل بهاری بودن شرایط آب و هوایی، جماعت در

مکان های مسطح اطراف رودخانه ها ، ونزدیک محوطه

دوستداران کوهستان که جاهایی رو به این منظور

ساخته اند اتراق کرده و بساط صبحانه و ناهارو

پهن و آماده می کردن!

بعضی دخترا و خانم ها هم چشم منکراتی ها رو دور

دیده و موهاشونو یه نسیمی می دادن! البته این مورد

رو هر هفته تک و توک توو مسیر شاهدبوده ام...

 



در محوطه دوستداران کوهستان که چند اتاق و سرویس های

بهداشتی ساخته شده، یه اتاقکی مختص همیاران کوهستان

هست که همه هفته حضور دارن و یه میز هم جلوی اتاق گذاشتن

که روش بروشور و تجهیزات مربوط قرار داره،

با مسئولش که صحبت کردم می گفت افرادی که در پنج شنبه

 جمعه ها به ما در جمع آوری آشغال و زباله در کوهستان کمک کنن،

اول کار دستکش و کیسه ی زباله داده می شه و در پایان کار هم،

به رسم یاد بود هدایایی بهشون داده می شه،

از پلاکارتی که به این منظور نصب کرده بودن عکس گرفتم.



 

در همین محوطه یه خانمی بساط عرضه عروسکای دست باف

و صنایع دستی پهن می کنه که هر هفته می بینمش

( آقای قدیری هفته ی اول که در خدمتشون بودم یه عروسکی

برای دختر خانمشون از این خانم خرید).

 


بعدش نوبت موسیقی سنتی ست که وقتی بهش رسیدم بازم

کنارش نشستم و به نوای بی نوای کمونچه گوش دادم، ازش عکس

و فیلم گرفتم و خوش و بش مفصلی کردیم.





http://s5.picofile.com/file/8170513834/

video_2015_02_05_11_33_20.mp4.html

 

دیگه این که در راه برگشت هر هفته پایین تر از محوطه هفت حوض

از غرفه یه آقایی که کرد هستش و باهاش آشنا شدم یکی دو تا

نارگیل و گاهی بلوط بو داده می خرم و از بساط کناریش هم

جاتون خالی یه لیوان آب انار تازه می گیرم و می نوشم، یه

خانم پیری هم کمی پایین ترش اکثر هفته ها هست که

فال حافظ می فروشه... 




 


فال این هفته هم پیشکش حضورتون:


"آیین هوشیاری" 

                                                                    

چون در جهان خوبی امروز کامکاری

شاید که عاشقان را کامی ز لب برآری

 

با عاشقان بیدل تا چند ناز و عشوه

بر بیدلان مسکین تا کی جفا و خواری

 

تا چند همچو چشمت در عین ناتوانی

تا چند همچو زلفت در تاب و بی قراری

 

جوری که از تو دیدم دردی که از تو بردم

گر شمه بدانی دانم که رحمت آری

 

از باده وصالت گر جرعه ای بنوشم

تا زنده ام نورزم آئین هوشیاری

 

در هجر مانده بودم باد صبا رسانید

از بوستان وصلت بوی امیدواری

 

ما بنده ایم و عاجز تو حاکمی و قادر

گر میکشی بزورم ور میکشی بزاری

 

دکان عاشقی را بسیار مایه باید

دلهای همچو آذر چشمان رودباری

 

گرچه ببوی وصلت در حشر زنده گردم

سر بر نیارم از خاک از روی شرمساری

 

آخر ترحمی کن بر حال زار حافظ

تا چند ناامیدی تا چند خاکساری

 

 

ساعت 12:30 در میدان درکه بودم و...

 

عکس های سلفی و  در باره ی موارد بالا هم تقدیمتون...

 

 

رع- 93/11/20

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.