گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو
گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو

ایران من تسلیت...

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

"هوشنگ ابتهاج "



گور شد، گهواره، آری بنگرید اینک زمین را
این دهان وا کرده، غُرّان اژدهای سهمگین را

 

قریه خواب و کوه بیدار است و هنگام شبیخون
تا بکوبد بر بساطش، صخره‌های خشم و کین را

  

مرگ من یا توست بی‌شک، آن ستون، آن سقف، آنک!
کاینچنین از ظلمت شب، بهره می‌گیرد کمین را

 

مادری آنک به سجده در نماز وحشت خود
 خسته می‌ساید به خاک کودکان خود جبین را

 

دخترک خاموش ، بُهتش برده از تنهایی خود
می‌کشد بر چشم‌های بی‌نگاهی آستین را

 

نوعروسی، خیره در آفاق خون‌آلوده، در چنگ
می‌فشارد جامه‌ی خونین جفت نازنین را

 
 
باز می‌پرسی که‌ها مردند؟ می‌گویم: که زنده‌ست؟ 
پیرمرد انگار با خود، زیر لب، می‌موید این را

 

دیگری سر می‌دهد غم‌ناله‌ی شکر و شکایت؛
تا کجا می‌آزمایی ای خدا ! این سرزمین را؟


کودکان، از خواب این افسانه، بیداری ندارند
با که خواهد گفت مادر، قصه‌های دل‌نشین را؟

 

از تمام قریه، یک تن مانده و دیگر کسی نیست
تا کشد دست تسلا بر سر، آن تنهاترین را

 

مرده چوپان و نی‌اش افتاده، خون آلود، جایی
 خسته در وی می‌نوازد باد، آهنگی حزین را 
"حسین منزوی"


یادش به خیر...

آن روزها دوستت داشتم  

صداى تاپ تاپ قلبم؛

لبانى که امتداد میافتن از این سوى صورتم

به آن سوى دیگر وقتى صدایت را مى شنیدند...

هنوز هم لبانم می خندد وقتى اسمت رامی شنوم

 

اما انگار دیگر دوستت ندارم!!

آخر دیگر قلبم گرم نیست بى بهانه

باید براى گرم کردنش توجیه بیاورم

و این دیگر دوست داشتن نیست...! دوستت ندارم

درست از روزی که براى بوسیدنت روى دو پایم ایستادم

برق چشمانم رو در مقابل چشمانت درخشانیدم

و با همه ی احساسات و دوست داشتنم،

دل تنگى ام را در گوشت خواندم...

 

و اما تو...

دستانت را دور کمرِ کشیده ام حلقه نکردى؛

آن لحظه که دستانم را نگرفتى و آن

هنگام که کلمه اى بر زبان نیاوردى...

غرورم بى پروا و نرم نرمک به سراغم آمد،

در آغوشم کشید

دستانم به دورم حلقه زدند...

مرا از شکستن تن و روح و باور رهانیدن...

و من از آن لحظه دیگر دوستت نداشتم...!

 

سپیده رحمت

نویسنده-روانشناس