گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو
گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو

  چه وقت باید احساس بزرگی کرد؟:


 هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم. 

 هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 

  هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم. 

  هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 

  هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 

   هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 

 هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 

 هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.

  هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 

  هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"


پس بیاییم بزرگ باشیم...

وبزرگ شدن را تمرین کنیم...

وبعدبزرگ شدن را تعلیم دهیم...


 

 


دلتنگتم..."لیلا کردبچه"

دلم تنگ ست؛

مثل لباس سال های دبستانم،

مثل سال های مأموریت های طولانی پدر که نمی فهمیدم وقتی می گویند کسی دور ست،

یعنی چقدر دور...



یک روز ورزشی دیگر در باشگاه تیراندازی با کمان...شنبه ۹۶/۷/۲۲


شنبه ۹۶/۷/۲۲

امروزم ، البته شب شده بود، توونستم در باشگاه حاضر شم

و تمرینات خوبی رو زیر نظر استاد جان انجام دهم

تعدادی از دوستان هم باشگاهی هم

آمده بودن که به اتفاق

تیر زدیم و

در

فواصل تیراندازی،

گپ و کفتگویی با هم داشتیم.

در مجموع از حضور در باشگاه و دیدار مربی و دوستان

خوشحالم و انرژی مثبتی که دریافت

کردم خستگی و از دست

دادن انرژی فیزیکی رو

واقعا" جبران کرد...

گزارش کوه پیمایی ۴۶...

"هوالجمیل"           

 کوه پیمایی 96/7/20           



دیر عازم کوهستان شدم به دلیل خستگی 

روز قبل و استراحت صبحگاهی!

حدود ساعت 9 میدون درکه بودم و برای اولین بار با جماعتی

که معمولاااااا برای ناهار به درکه میان و تا کوه پایه ها

تفریح کنان در معیت دوستان یا خانواده عزیمت

می کنن و در مناطق خوش آب و هوا و عموما 

در کنار رودخانه اتراق کرده و بساط

ناهار را آماده و دودکباب

راه می اندازند 

هم قدم

و

هم سفر شدم...



روز شلوغی بود و جماعت برخلاف هفته قبل گروهی به کوهستان و

کوه پایه ها زده بودن و گذرگاه های عبور شلوغ و پر جمعیت

بود. تا بالای آبشار کارا و بندعبداله و حوالی آبشار جوزک

بالا رفتم، این هفته مشکل کفشم داشتم چون کفش

کوهم هفته پیش دیگه از فرم خارج شده بود و

اونو انداختم بیرون، کفش کوه زاپاس رو

پوشیده بودم که راحت نبود و چون 

مدت ها استفاده نکرده بودم

کمی خشک بود!

با این مقدمه

زیاد نمی توونستم به ارتفاعات بزنم!


حدود ساعت 11ونیم در یه 

رستوران تروتمیز در همون حوالی اتراق کردم

و جای دوستان خالی صبحانه و ناهار 

رو باهم سفارش دادم نیمرو و 

میرزاقاسمی با مخلفاتش...






تا حدود ساعت یک پس از صرف غذا

اون جا بودم و بعد راه افتادم پایین.

ساعت 3 توو درکه بودم و عازم منزل شدم...

تعدادی هم عکس گرفتم که تقدیمتون می کنم...

رع