گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو
گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو

گزارش کوهنوردی 9 ...


"هوالجمیل"


گزارش کوه پیمایی مورخ 93/12/28

(آخرین گزارش امسال من)


ساعت 8:15 صبح توو پارکینگ مجموعه ی توچال بودم، بعداز پارک در نزدیک در ورودی که در هفته های قبل اشغال بود و خود نشانگر این بود که در آخرین پنج شنبه سال  93 استقبال کمتره و مردم مشغول امورات عید نوروز هستن!

با اتوبوس تا بام تهران و ایستگاه اول رفتم، این جا هم خلوت بود و از صف جماعت برای سوار شدن به تله کابین خبری نبود!


 

 



سریع را ه افتادم به طرف ایستگاه چشمه، این مسیر هم خلوت بود، هوا هم نسبتا گرم و حدود هفت هشت درجه ای از هفته های قبل گرمتر بود، از باد و باران و برف های هفته های قبل هم خبری نبود!

برف های روی کوه ها هم آب شده بود و خلاصه همه چیز نوید رسیدن بهار  رو می داد غیر از خلوتی، که مناسب این شرایط آب و هوایی نبود!


ساعت 9:20 توو ایستگاه چشمه بودم بعد از کمی استراحت و گرفتن چنتا عکس از مناظر بدون برف و عگس های

 سلفی به طرف ایستگاه 2 حرکت کردم. 




این بار هم از راه میانبر یا به قول بعضیا بیراهه رفتم که از لحاظ زمانی کمتر طول می کشه ولی مسیرش غیر هموار با شیب بیشتریه.


ساعت 10:15 توو ایستگاه دوم بودم، حدود یه ربع ساعت نرمش و  ورزش کردم و بعدش هم رفتم رستوران و جاتون سبز یه صبحانه مشتی خوردم.









حدود نیم ساعتی به طرف ایستگاه 5 رفتم ولی راستش چون پنج شنبه آخر سال بود و من هم کلی کار روی زمین داشتم، برگشتم به طرف ایستگاه 2 و با تله کابین اومدم پایین.












ساعت 12 توو بام تهران بودم و پیاده راه افتادم به طرف پارکینگ تا مسیر 2000 متری سلامت رو هم پیاده طی کنم.

جالب بود که این هفته بالاخره یکی از دوستانمون رو دیدم!

جناب سرمدی و همسرشون که داشتن توو این مسیر میامدن بالا، بعداز سلام احوال پرسی کلی صحبت کردیم، ما حصل این که دلشون واسه دوستان و مربی باشگاه تنگ شده بود!... و من شرمنده اش

شدم که چرا در این مدتی که از باشگاه رفته باهاش تماس نگرفتم ! راستش ازش عذرخواهی کردم ولی ته دلم از این کارم ناراضی بودم!

چون از وقتی که اومدم باشگاه پارتیا  با آقای سرمدی آشنا شده بودم، همان طوری که اطلاع دارین جوون با ادب و با شخصیتی است و من امروز متوجه شدم که خیلی حیف شده که دیگه باشگاه نمیاد و چند ماهیه که در کنارشون تیراندازی نمی کنم! ...






بعداز این که باهاشون خداحافظی کردم رفتم باشگاه تیر و کمان توچال ، چند نفری مشغول تیراندازی بودن البته زیر نظر خانم همتی که امسال توو مسابقات لیگ دیده بودمشون ، سلام احوالپرسی کردیم گفت تیر می زنی؟ منم کلاس گذاشتم گفتم من فقط با کمون خودم تیر اندازی می کنم، سراغ آقای اسدی رو گرفتم که گویا در دفتر باشگاه مشغول ناهار و استراحت بود که دیگه مزاحمشون نشدم، خانم همتی می گفت که تیم ریکرو بانوان توچال امسال توو لیگ اول شده، من هم بهشون تبریک گفتم.





در ضمن قرار شد دفعه ی دیگه با کمونم برم تا کمی اون جا تیراندازی کنم... ازشون خداحافظی کردم.


 ساعت 1:00 توو پارکینگ بودم و...

تعدادی عکسای سلفی و غیره هم گرفته ام که تقدیمتون می کنم...


 (رع) 


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.