گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو
گل نرگس...

گل نرگس...

وبلاگ رضا علیزاده - نیکو

در باره ی فردوسی... دکتر ابراهیم شیبانی

 

اخیرا مطالبی در مورد فردوسی در مطبوعات مطرح شد. آنچه در زیر می آید خلاصه ای در مورد فردوسی و شاهنامه است و امیدوارم توسط اهل سخن و ادب اصلاح و تکمیل شود.


 

بطور خلاصه عرض کنم، که فردوسی چند حق بزرگ برگردن ما دارد . اول آنکه زنده کننده زبان فارسی است. شاهنامه قاموس و قانون زبان فارسی است، در کمتر فرهنگ لغت و یا کتاب دستور زبان فارسی است که به کرات به شاهنامه رجوع نشود. شاید این روزها قدر این نعمت درست روشن نباشد. زیرا فارسی در تمام سطوح تدریس می شود، فرهنگستان زبان فارسی موجود است و سعی ما در اشاعه این زبان می باشد. به عبارت دیگر چون فارسی نعمت موجود است شکر آن به جا آورده نمی شود، اما اگر چند صد سال به عقب برگردیم به دوران تعصب های کور و مغرضانه و نژاد پرستی های ابلهانه ای می رسیم که در آن دوران زبان فارسی پرچم شناسایی قوم ایرانی به حساب می آید، در آن زمان سعی در نوشتن همه چیز به زبان عربی بود و متون آنقدر دشوار نوشته می شد که قابل فهم عامه نبود، حتی اگر دو قرن عقب برویم و کتاب دره نادری را مطالعه کنیم خواهیم دید این کتاب چگونه از لغات معلق و مهجور انباشته شده به نحوی که هر خواننده را کسل می کند و به عنوان مثال برای بیان اینکه شاه از اسب پیاده شد یک صفحه لغات را پهلوی هم می چیند آن هم لغاتی نا مانوس که درک آن فقط از خواص ساخته است.

  

 

فردوسی در زمانی زندگی می کرد که حکمرانان ظالم بنی عباس بنام خلیفه پیغمبر اکرم ( ص ) بر سرزمین وسیعی حکومت می کردند و حاکمی مقتدر ، ترک نژاد و متعصب به نام سلطان محمود سبکتکین بر ایران حکم می راند. او لقب ( یمین الدوله و الدین ) را از خلیفه بغداد کسب کرده و به نام اسلام به اطراف خود حمله می برد و به قول ناصر خسرو آنقدر مغرور بود که « بزیر خویش همی دید برج سرطان را ».

در آن زمان در بیان و زبان تعصب از نوع دوران جاهلیت اقوام ایرانی در یک کلام ( عجم ) یعنی لال نامیده می شدند. در چنین شرایطی بود که فردوسی به نظم شاهنامه همت گماشت ، همتی 30 ساله و با هدف معین ، شاعر دیگری نمی شناسیم که سی سال برای یک هدف بی وقفه کار کرده باشد ، اکثر شاعران به مناسبت شعر گفته اند ، به هنگام بهار ووقت خوشی شعر شان خوش است ، هنگام ناخوشی شعر ناخوش گفته اند، به مناسبت عید نوروز، عید صیام، تولد فرزند، مرگ همسر و مدح سلطان ، وزیر سلطان، زن سلطان و ...... شعر گفته و در پایان عمر صاحب یک دیوان شعر شده اند. اما فردوسی چنین نبوده است. به گفته خودش برای خدمت به زبان و فرهنگ ایرانیان دست به نظم شاهنامه زده و سی یا سی و پنج سال از بهترین ایام عمر خود را وقف این کار کرده است، او در این کار توفیق کامل بدست آورده است. همه سخنوران نامی پس از او راهبری ، پیشگامی و استادی اورا پذیرفته اند، نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله می گوید:

فردوسی سخن را به اعلی علیین برد و در عذوبت به ماه معین رسانید، شیخ اجل سعدی به روح او درود

می فرستد و اورا می ستاید

 

( چنین گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد )

 

ابن یمین شاعر قرن هشتم فردوسی را چنین می ستاید:

 

سکه ای کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند کافرم گر هیچکس از جمله فردوسی نشاند

اول از بالای کرسی برزمین آمد سخن اودگر بارش ببالا برد و بر کرسی نشاند

 

این سخنوران که فردوسی را مدح گفته اند خود از اساتید مسلم و در خور مدحند زیرا بر گردن فارسی حق بزرگ دارند.زبان شاهنامه روان و ساده و در عین حال غیر قابل تقلید باقی مانده است . به این مصرع توجه فرمائید:

 

( توانا بود هر که دانا بود)

 

یک دنیا معنی در این مصرع نهفته است. فردوسی در وصف آنچه که می خواهد آنچنان استادی و مهارت به خرج می دهد که سخن اورا سهل و ممتنع نامیده اند. به نظر سخن اش مانند آب روان و ساده می نماید اما تا بحال کسی مدعی نشده که مانند او شعر سروده است، حدود 60 هزار بیت شعر را انگار از جان خود تراشیده و جدا کرده است زیرا عمر و جوانی خود را بر سر این کار گذاشته و زبان ما را زنده کرده است، چنانکه خود می فرماید:

  

جهان از سخن کرده ام چون بهشت

ازین بیش تخم سخن کس نکشت

 

پی افکندم از نظم کاخی بلند

کزین باد و باران نیابد گزند

 

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

 

نمیرم ازین پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراکنده ام

 

- دومین حقی که فردوسی بر گردن ما دارد این است که پیشینه و تاریخ قوم ایرانی را پاسداری کرده است، شاهنامه در واقع شناسنامه و تاریخ ایران است، درست است که بخشی از آن افسانه و اساطیر است، اما تاریخ کدام قوم کهن را می شناسیم که ابتدایش اساطیر نباشد؟ ابتدای تاریخ یونانیان، رومیان، مصریان، چینیان و ....... همه اساطیر است، چون در آن زمان ها خط و کتاب نبود و لذا تاریخ سینه به سینه نقل می شد و افسانه به آن راه می یافت.

به یاد داشته باشیم به جز آنچه که در کتبی مانند شاهنامه آمده ، تاریخ ما را دشمنان ما نوشته اند، یونانیان و رومیان تاریخ قبل از اسلام ما را نوشته اند. آنان یک شکست جزیی ایرانیان را آنچنان با آب و تاب وصف کرده اند که اگر امثال شاهنامه نبود ما فکر می کردیم قوم ایرانی همیشه مغلوب بوده است، مثلا به گواهی تاریخ قرن ها یونان خراجگذار ایران بود و قسمت کوچکی ازامپراطوری ایران محسوب می شد، یک بار در دشت ماراتن ایرانیان شکست موضعی از یونان خوردند، آن چنان مورخان یونانی در این زمینه اغراق و غوغا کردند که هنوز هم دو ماراتن به اسم محل آن شکست اشاره دارد. چون یک سرباز یونانی از دشت ماراتن تا آتن دویده بود که خبر پیروزی را برساند، در حالیکه واقعیت آن است که سپاه ایران به 42 کیلومتری پایتخت یونان رسیده بود ، شاهنامه ایرانی را همیشه پیروز معرفی می کندو فرمانروای ایران را فرمانروای جهان می خواند:

 

به شاه جهان گفت پیغبرم

تو را سوی یزدان همی رهبرم

 

به احتمال زیاد اگر فردوسی شاهنامه را به نظم نمی آورد شاهنامه منثور در تلاطم روزگار و کشاکش دهر از بین رفته بود. فردوسی یک ایرانی وطن دوست است و این را پنهان نمی کند ، در شاهنامه دشمنان اولیه ایرانیان ، تورانیان یا ترکهایی هستند که از حدود چین و مغولستان و اسیای مرکزی به ناحق به ایران می تازند و لذا فردوسی نسبت به آنها گذشت نمی کند و از زبان کیکاوس می سراید:

 

به صد ترک بیچاره بد نژاد

که نام پدرشان ندارند یاد

 

از عربیت متعصب دوری می جوید، در حالی که به مسلمانی و شیعه بودن خود سخت می نازد در عکس العمل به تعصب جاهلیت بنی امیه و بنی عباس و نژاد پرستی آنان اززبان رستم فرخزاد چنین می گوید:

به شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جائی رسیده است کار

فردوسی ایران را مهد یزدان پرستی ، هنر ، اندیشه ، رادمردی و پهلوانی معرفی می کند و با بهترین بیان این معانی را در ذهن خواننده می نشاند...

شاید اگر سخن فردوسی نبود تاریخ ما جور دیگری توسط بیگانگان معرفی می شد، بهر صورت به یاد داشته باشیم که تاریخ هر ملت شناسنامه آن ملت است ، ملت ایران با تکیه بر همین پیشنیه سترگ است که در طول تاریخ در مقابل سیل حوادث همچنان پا بر جا مانده است. در همین رابطه است که چندی پیش مقام معظم رهبری فرمودند تاریخ امریکا گوشه ای از تاریخ بزرگ ما هم به حساب نمی آید ( نقل به مضمون) .

فردوسی در زنده کردن تاریخ باستان ایران حق بزرگی دارد چنانکه خود پس از ذکر نام شاهان مختلف می گوید:

 

همه مرده از روزگار دراز

شد از گفت من نامشان زنده باز

 

چو عیسی من این مردگان را تمام

سراسر همه زنده کردم به نام

 

- سومین حق بزرگی که فردوسی بر گردن ما دارد آموزش پایداری و استواری در ابراز اعتقادات دینی است، شاید این روز ها که پرچم سرخ تشیع علوی در دنیا در اهتزاز است ابراز عقاید شیعی آسان باشد اما همیشه و خصوصا در زمان فردوسی چنین نبوده است.

در دعای افتتاح ازکتاب مفاتیح الجنان در وصف و مدح ائمه مسلمین وقتی نوبت به امام زمان ( عج ) می رسد چنین می خوانیم:

اللهم اظهر به دینک و سنه نبیک حتی لایستخفی شئی من الحق مخافه احد من الخلق. یعنی ( بار خدایا وقتی حضرت امام عصر ظهور کرد به او قدرت بده که دینت را آشکار سازد و دین حق از ترس کسی پنهان نماند ).

ببینید شیعه چقدر زیر فشار بود، که دعا می کند امام زمان ( عج ) با ان قدرت وقتی می اید بتواند بدون ترس از کسی دین حق را و عقاید شیعه را آشکار سازد. مثال دیگر وضع ناصر خسرو است، این شاعر حکیم و شیعی مذهب هم در همان زمان فردوسی می زیسته ، وقتی حرفش را آشکار زد و دم از ولایت آل رسول ( ص) زد به مدت 20 سال در تبعید و به صورت متواری زندگی کرد و قصد جانش کردند، او در یمکان در تبعید بود و این چنین از جور خلفای عباسی نالید:

 

ای خداوند این کبود خراس

صد هزاران تو را زینده سپاس

 

که به آل رسول خویش مرا

برهاندی ازین رمه ی نسناس

 

داد من بی گمان بر آید می

روز حشر از نبیره عباس

 

در آن زمان با کنایت و اشارت هم ابراز عقاید شیعی مستوجب قتل و هدم بود تا چه رسد به صورتی که فردوسی عقاید خود را بیان داشت، او در مقابل مقتدرترین و متعصب ترین سلطان سنی مذهب عصر ایستاد و چنین سرود:

 

گرایدون که شاهی به گیتی تر است

نگوئی چنین خیره گفتن چراست

 

که بد دین و بد کیش خوانی مرا

منم شیر نر میش خوانی مرا

 

فردوسی یک مسلمان شیعه پاک نهاد است ، افتخار می کند که مسلمان و شیعه است ، آن روزها رسم چنین بود که در مقابل سلاطین غیر شیعی اگر گوینده ای شیعه بود مدحی از خلفای راشدین می کرد ( چنانکه سعدی هم چنین کرد،) فردوسی پس از مدح حضرت رسول اکرم ( ص ) و حضرت علی علیه السلام و اهلبیت چنین می سراید:

ابا دیگران مر مرا کار نیست

بر این در مراجای گفتار نیست

 

پس او نه تنها شیعی بودن خود را در مقابل سلطان متعصب ترک نژاد اظهار می کند بلکه صراحتا می گوید با دیگران کاری ندارد و با غرور می فرماید:

 

منم بنده اهل بیت نبی

ستایندهء خاک پای وصی

 

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و وصی گیر جای

 

گرت زین بد آید گناه من است

چنین است و آیین و راه من است

 

منم بنده هر دو تا رستخیز

اگر شه کند پیکرم ریز ریز

 

برین زادم و هم برین بگذرم

یقین دان که خاک پی حیدرم

 

چه کسی غیر از فردوسی این جرئت و صراحت را در زمانی ابراز داشته که سلطان خونریز و متعصبی با فرمان یمین الدوله والدین از جانب خلیفه ستمگر عباسی بر ایران حکومت می کرد؟

گذشته از همه حقی که فردوسی بر گردن ما دارد و در فوق به آنها اشاره ای شد، شاهنامه و سخن فردوسی دارای ویژگیهایی است که حیف است به آنها هم اشاره ای نشود.

 

- اول آنکه شاهنامه مدح خداوند را از طریق خرد آغاز می کند به بیان دیگر فردوسی اهل خرد و حکمت است، شاهنامه چنین آغاز می شود، « بنام خداوند جان و خرد » اگر بخواهیم خداوند را وصف کنیم آیا بهتر از این می شود آغاز کرد؟ بهتر از این می شود که بگوئیم خدائی که همه اش خرد و جان است؟ به عبارت دیگر خدائی که همه اش عقل است یا عقل کل است ، افتخار اروپائیان این است که در قرون جدید به اصطلاح خردگرا شده اند.

 

- دوم این که در تمام متون شاهنامه فردوسی آموزش دینداری و خداشناسی می دهد، هر نامه که در شاهنامه نوشته می شود با نام خداوند آغاز می شود، مثلا:

 

یکی نامه فرمود نزدیک سام

سراسر نوید و درود و پیام

 

نخست از جهان آفرین یاد کرد

که هم داد فرمود و هم داد کرد

 

هر پهلوان ستوده شاهنامه در موقع مشکلات از خداوند کمک می خواهد ، رستم پهلوان شاهنامه همیشه قبل از نبرد و کارهای صعب بدن خود را می شوید « غسل می کند» و از خداوند کمک می خواهد، پس از هر پیروزی پهلوانان شاهنامه خداوند را شکر می گویند، شاید کمتر کتابی باشد که تا این حد نام خداوند در آن آمده باشد، به مثال های زیر توجه فرمائید:

 

در جنگ رستم و اسفندیار:

 

چو آن تیر کز راند اندر کمان

سرخویش کردی سوی آسمان

 

که ای آفریننده ماه و هور

فزاینده دانش و فر و زور

 

و یا رستم پس از پیروزی بر دیو سفید پس از شستن سر وتن چنین نیایش می کند:

  

زبهر نیایش سر و تن بشست

یکی پاک جای پرستش بجست

 

از آن پس نهاد از بر خاک سر

چنین گفت کای داور دادگر

 

ز هر بد تویی بندگان را پناه

تو دادی مرا گردی و دستگاه

 

توانایی و مردی و فر و زور

همه کامم از گردش ماه و هور

 

تو بخشیدی ار نه ز خود خوارتر

نبیینم بگیتی یکی زارتر

 

غم و اندوه و رنج و تیمار و درد

ز نیک و بد هر چه آید به مرد

 

کمی و فزونی و نیک اختری

بلندی و پستی و کند آوری

 

ز داد تو بینم همی هر چه هست

دگر کس ندارد در این کار دست

 

ز داد تو هر ذره مهری شود

ز فرت پشیزی سپهری شود

 

از این بهتر چگونه پهلوانی می تواند پیروزی خود را به آستان خداوند سپاس گوید، رستم جهان پهلوان خود را در مقابل خداوند خوار و هیچ می شمرد و همه چیز را از الطاف و اراده او می داند و می گوید: اگر خداوند به خواهد ذره ناچیز به قدر و منزلت خورشید می رسد و یک پشیزی آبروی سپهری می یابد.

آموزنده تر ازین متن چه چیزی می خواهیم ، به فرزندانمان بیاموزیم؟

حال مقایسه کنید پهلوانان افسانه ای غرب را که پس از پیروزی شراب پیروزی می نوشند . هنوز هم در فرهنگ مغرب زمین پس از پیروزی های ورزشی بنا به سنت شامپاین می نوشند، همین رستم پهلوان فردوسی قبل از جنگ دیگری چنین به درگاه خداوند زمزمه می کند و می نالد:

 

بخورد آب و روی و سر و تن بشست

به پیش جهان آفرین شد نخست

 

به زمزم به نالید بر بی نیاز

نیایش همی کرد بر چاره ساز

 

به یزدان به نالید کای کردگار

بدین کار این بنده را پاس دار

 

پهلوانان شاهنامه که با احترام از آنها یاد می شود در تصویری که فردوسی ترسیم کرده چنین افرادی هستند، خداشناس ، راد مرد، راستگو، آزاده و وطن دوست، در موقع دعا برای مردان چنین می سراید:

 

که بیدار دل پهلوان شاد باد

روانش پرستنده داد باد

 

چه وصفی بهتر از این برای یک سردار یا پهلوان متصور است؟

 

- سوم این که فردوسی شاعری پاکیزه زبان است ، او در تمام شاهنامه حتی یک بار دهان را به بد نمی آلاید، حتی در هجو سلطان محمود چنین می آغازد، ایا شاه محمود کشور گشای، در شاهنامه که تاریخ چند هزار ساله ایران زمین است تلخ و شیرین و زشت و زیبای زیادی اتفاق می افتد، اما زبان و دهان فردوسی همیشه پاک است، گرد هزل و طیبت نمی گردد

چیزی که حتی سعدی از آن نتوانسته فرار کند- فردوسی حتی در مورد دشمنان ایران در حد مقدور از زبانی پاک استفاده می کند. مثلا وقتی که بیژن در چنگ افراسیاب اسیر است بیژن به رستم چنین پیغام می دهد:

 

بگویش که بیژن به سختی در است

تنش زیر چنگال شیر نر است

 

ملاحظه می شود که فردوسی به افراسیاب به عنوان شیر نر و نه مثلا روباه ترسو خطاب می کند. مثال دیگر رساندن پیغام شاه مازندران به دیو سفید است در اینجا از دیو سفید به عنوان سرفراز یاد می کند:

 

بیامد به نزدیک آن سرفراز

بگفت آنچه بشنید از آن رزمساز

 

در متن اصلی شاهنامه ماجراهایی اتفاق می افتد که از اخلاق و عفت دور است در این قبیل موارد فردوسی نهایت زبردستی خود را در پاک نگاهداشتن کتاب وقلم خود به کار می برد تا ضمن آنکه از داستان چیزی کم نشود از پاکی زبان و قلم خودش هم نکاهد . مثلا در داستان سیاوش، سودابه نامادری سیاوش به او به زبان فردوسی « مهر نه از ره ایزدی » میورزد، آنچنان فردوسی این داستان را می سراید که خواننده گاهی حس نمی کند که موضوع چیست.

مثلا به پیغام زیر از زبان سودابه توجه فرمایید.

 

کسی را فرستاد نزدیک اوی

که پنهان سیاوخش را رو بگوی

 

که اندر شبستان شاه جهان

نباشد شگفت ار شوی ناگهان

 

در داستان سیاوش، این مرد برای پرهیز ازگناه سر انجام به توران مهاجرت می کند و جان خود را به خاطر عفتش از دست می دهد به هر حال نمی توان این پاکیزگی زبان را با زبان بعضی دیگر از شعرای هزل سرای فارسی که کم هم نیستند قیاس کرد.

 

- نکته چهارم که بی ارتباط با نکته اخیر هم نیست عفت گرایی فردوسی است. فردوسی بهترین زیور و آرایش را برای مردان و زنان عفت و پوشیدگی و پاکی زن را در حجاب می شناسد وی این چنین به زن دعا میکند:

 

سیه نرگسانش پر از شرم باد

رخانش همیشه پر آزرم باد

 

از زبان دختران جمیشد شهر ناز و ارنواز به فریدون چنین می گوید:

 

ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک

شده رام با او ز بیم هلاک

 

در داستان رستم و تهمینه مادر سهراب ، تهمینه خود را چنین معرفی میکند:

 

زپرده برون کس ندیده مرا

نه هرگز کس آوا شنیده مرا

 

و یا منیژه دختر افراسیاب چنین خود را معرفی می کند:

منیژه منم دخت افراسیاب

برهنه ندیده تنم آفتاب

 

مردان و پهلوان شاهنامه هم هیچگاه گرد بی عفتی نمی گردند، وقتی دختر شاه سمنگان به رستم مهر می ورزد همان شبانه رستم موبد می اورد و او را به عنوان همسر خویش عقد می کند، این پاکی و عفت در سر تا سر شاهنامه باقی می ماند.

 

- نکته پنجم اینکه در تمام شاهنامه امر به نیکی کردن می شود. همیشه یاد آوری می شودکه کار بد نتیجه بد دارد.

 

دراز است دست فلک بر بدی

همه نیکویی کن اگر بخردی

 

و یا

 

مکن بد که بینی به انجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

 

نگیرد ترا دست جز نیکویی

گر از مرد دانا سخن بشنوی

 

اگر بد کنی جز بدی ندروی

شبی در جهان شادمان نغنوی

 

 

- نکته ششم اینکه فردوسی به عنوان یک مسلمان پاک اعتقاد به حدیث و آیات قرآنی توجه زیاد دارد، خود آگاه یا ناخودآگاه آنها را در متن شاهنامه می آورد.

مثلا در داستان رستم و اسفندیار وقتی مادر اسفدریار لابه می کند که اسفندیار به جنگ رستم نرود زیرا کشته خواهد شد اسفندیار چنین می گوید:

 

مرا گر به زابل سر آید زمان

بدان سو کشد گردش آسمان

 

این بیت در واقع ترجمه این حدیث است که اگر مقدر باشد انسان در سرزمینی بمیرد در آن سرزمین حاجتی برای او پیش می آید تا بدانجا رود و در آن زمین بمیرد.

در جایی دیگر فردوسی در فایده معاشرت با خوبان و پرهیز از بدان چنین سروده است.

 

به عنبر فروشان اگر بگذری

شود جامه تو همه عنبری

 

اگر بر شوی پیش انگشت گر

از او جز سیاهی نیابی دگر

 

این دو بیت ترجمه کامل حدیث نبوی است که: « مثل جلیس صالح و جالس سوء کحامل مسک و .....»

و یا در شعر :

 

خداوند گیتی چو دریا نهاد

بر انگیخته موج از آن تند باد

 

چو هفتاد کشتی در او ساخته

همه باد بانها بر افراخته

 

میانه یکی خوب کشتی عروس

بر آراسته همچو چشم خروس

 

پیامبر بدو اندرون با علی

همه اهل بیت نبی و ولی

 

که اشاره مستقیم به حدیث نبوی دارد به این مضمون که بزودی امت من به 70 فرقه تقسیم می شود که در آن میانه یک فرقه رستگار است. فردوسی در این راه آنقدر پوینده است که محمد علی فروغی در مقاله ای که این گفتار هم از آن بهره برده است در ذکر نقاط ضعف شاهنامه می گوید: خرده واقعی که بتوان بر فردوسی گرفت بعضی غفلت های جزیی است. مثل اینکه در ضمن حکایات بعضی جاها گویی فراموش کرده است که داستانهایی که نقل میکند راجع به ما قبل اسلام و پیش از نزول قرآن است.

 

  شاهنامه یک اثر حماسی بی نظیر در ایران و حتی در سطح جهان است چرا که به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است.

 

- نکته دیگر همت والای فردوسی است که دست نیاز به سوی کسی دراز نمی کند.

واقعیت این است که در زمان گذشته بسیار کم هستند شعرایی که مدح نگفته و جایزه وصله نگرفته باشند. حتی سعدی و حافظ هم مدح گفته اند و بقول خودشان حقوق و وظیفه گرفته اند. در آن زمان مدح شاهان امری رایج برای شعرا بود و بعضی مواقع مدح به جاهای باریک و سخیف می کشید. به دو نمونه زیر توجه فرمائید:

شاعری اسبی از شاهی یه عنوان جایزه میگیرد چون رنگ اسب سیاه است برای گرفتن اسبی به رنگ دیگر شعر می سراید:

 

شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی

در قول پادشاهان قیل دگر نباشد

 

اسب سیاه و پیرم دادند و من برانم

کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد

 

آن اسب باز دادم تا دیگری ستانم

بر صورتی که کس را زین سر خبر نباشد

 

اسب سیاه دادم رنگ دگر ندادند

آری پس از سیاهی رنگ دگر نباشد

 

یا شاعر بلند آوازه منوچهری دامغانی از وزیر قول یکدست لباس و پول می گیرد پول به او می رسد اما لباس نمی رسد. مدیحه ای غرا می سراید و جناب وزیر را بالاتر از انسان و کالبد اورا از نور و کالبد خود را از گل و لای وصف می کند و خلاصه می گوید که لباس را بفرست که دل من را مانند دل بچه ای بهانه گیر باید شاد کرد. ملاحظه فرمایید:

 

ای بدل ذویزن بوالحسن ابن الحسن

فاعل فعل حسن صاحب دو کف راد

 

در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور

کالبد تو ز نور کالبد ما ز لاد

 

ای به مثل آفتاب روز و شبان تاب تاب

تو به مثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد

 

جایزه خواهم یکی ور بدهی اندکی

ورند هی بیشکی زایزد خواهم عیاد

 

سیم توزی من رسید جامه نیامد پدید

جام بباید کشید جامه ببایست داد

 

بنده بنازد بدان سر بفرازد بدان

کس نگذارد بدان چون بچه بایست شاد

 

بسیار معدودند کسانی که از مدیحه دوری جستند ناصر خسرو یکی از آنها بود که سالها تحت تعقیب بود هم اوست که می گوید:

 

سزنده است با زهد عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را

 

من آنم که در پای خوکان نریزم

مر این قیمتی در لفظ دری را

 

فروسی در این زمینه بر قله رفیع مناعت طبع ایستاده است. او هیچگاه مدح نسرود و اگر کتابش را به اسم سلطان محمود کرد این رسم روزگار بود. در آن سالها چاپ کتاب و حق و چاپ نبود و از طریق دربار کتابها نگهداری و اشاعه می یافت.

 

- اصولا فردوسی مردی بسیار کم گوی بود، شاهنامه را همانطور که بود ، به نظم آورد و بارها اصرار می کند که چیزی بر آن نیفزوده یا از آن نکاسته است:

 

گر از داستان یک سخن کم بدی

روان مرا جای ماتم بدی

 

او که در سخن بسیار امساک دارد همسری داشته با سواد ، و گویا زبان پهلوی می دانسته و چون بعضی متون اصلی شاهنامه به پهلوی بود. احتمال می رود فردوسی از دانش این زن در نظم شاهنامه سود برده باشد. با وجود این نامی از این زن نمی برد و فقط در یک جا به نام بت مهربان ازو یاد می کند و بس ، پسری داشته که در جوانی فوت می کند فردوسی از مرگ او می نالد اما اسم اورا در شاهنامه نمی آورد. فردوسی حتی اسم کامل خودش را هم در شاهنامه نمی آورد. دو تن از حاکمان شهر به نام علی دیلم و حیی قتیب در سرودن شاهنامه به او کمک می کنند و وسایل راحتی او را فراهم می کنند. پاداش هر کدام یکی دو بیت به صورت زیر است.

 

از این نامه از نامداران شهر

علی دیلمی بود کور است بهر

 

حیی قتیب است از آزادگان

که از من نخواهد سخن رایگان

 

حال قیاس کنید اخلاق فردوسی را در مدح کسانی که سالیان دراز به او نیکی می کنند با منوچهری دامغانی که در همان زمان می زیسته و برای گرفتن یک دست لباس به وزیر می گوید بدن تو از نور است و بدن من از گل و لای و من بچه ای هستم که به لباسی دلم را شاد دار.

واقعیت این است که فردوسی یک ایرانی آزاده و یک مسلمان شعیه نمونه است که فقط مدح اهل بیت را گفته و خود را خاک پای حیدر دانسته است. او طبیعت پهلوانی و راد مردی را دارد و در واقع آنچه که در وصف رستم قهرمان شاهنامه می گوید وصف خودش می باشد.

آنچه که در شاهنامه آمده اصل آن از زمان های قدیم در ایران بود. فردوسی آنها را جمع آوری کرده و به بهترین روش به نظم آورده تا در کشاکش روزگار محفوظ بماند. در اینکار رقیب و منازعی هم نداشته است.

آنچه که در مورد شاهان گفته چیزی است که درشاهنامه منثور بوده و فردوسی چیزی به آن نیفزوده است، در عوض در همه جا فردوسی خواسته چنین نتیجه بگیرد که فرمانروای ظالم نامه و روزگارش سیاه است. به چنین سلطانی روزگار منشور یا حکم سیاه می دهد. این منشور در واقع به جای اینکه باعث استقرار شاه ظالم شود ستم نامه عزل شاهان است که به رنگ دود دل بیگناهان است. بخوانیم از شاهنامه:

 

چو خسرو به بیداد کارد درخت

بگردد ازو پادشاهی و بخت

 

نگر تا نیازی به بیداد دست

نگردانی ایوان آباد پست

 

چنین گفت نوشیروان قباد

که چون شاه را سر بپیچد ز داد

 

کند چرخ منشور او را سیاه

ستاره نخواند ورا نیز شاه

 

ستم نامه عزل شاهان بود

چو دود دل بیگناهان بود

 

این نتیجه از شاهنامه مختص ما نیست. شیخ سعدی هم همین نتیجه را می گیرد که احوال شاهان در شاهنامه

باید عبرت فرمانروایان دیگر باشد:

 

این که در شهنامه ها آورده اند

رستم و روئینه تن اسفندیار

 

تا بدانند این خداوندان ملک

کز بسی خلق است دنیا یادگار

 

این همه رفتند و ای اهل شوخ چشم

هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

 

منجنیق آه مظلومان به صبح

سخت گیرد ظالمان را در حصار

 

این نتیجه که شیخ سعدی گرفته در متن شاهنامه صد ها بار مورد نظر فردوسی بوده است. مردی که به خاطر قدرت او در بیان و حق او بر سخن پارسی و خصوصیات دیگرش نه تنها در ایران بلکه در جهان مقامی شامخ و شایسته دارد و به خاطر تقدم زمانی، راهنما و راهبرد دیگران بوده است.

سر انجام از قول خود فردوسی برایش دعا کنیم که

 

خدایا ببخشا گناه ورا

بیفزای در حشر جاه ورا

 


شهریور 1374

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.